۱۳۸۸/۰۹/۲۸

...؟

۱۳۸۸/۰۸/۲۱

بدون عنوان

"خونه ی ما نفس میشکه" روزی یک بار - دم یا شایدم بازدم-من مطمئنم که خونه نفس میکشه چون صداشو میشنوم بعضی وقتا ظهر ها بعضی وقتها شبا راستشو بخوای تا حالا صدای نفس کشیدنه خونمون رو صبح ها نشنیدم اولا میترسیدم –خوب ترس داره دیگه فکر کن دراز کشیدی رو تختت بعد صدای پر یا خالی شدن شش های یه نفر رو میشنوی – اما جدیدا دیگه نمیترسم نکه عادت کرده باشم ها نه اما خوب میدونم که خونه داره چی کار میکنه - اون داره نفس میکشه من فکر کنم اتاق من دهن خونمون باشه چون صداش از تو اتاق من خیلی واضحه یجوریه که آدم فکر میکنه اگه بری پشت در اتاق عمرا بشه صداشو شنید.من فکر کنم حلق خونمون درست پشت تخت خواب من باشه یعنی سی سانت پشت اونجایی که من سرم رو برای خواب میذارم بعضی وقتا فکر میکنم اگه به جای تخت رو زمین بخوابم ممکنه صداشو اصلا نشنوم من فکر میکنم شُش های خونمون تو مغز من باشه چون وقتی خونمون هوا رو تو شش هاش پر یا خالی میکنه من یجوری میشم انگار یکی فوت کنه تو سلول های مغزت مطمئنا شما نمی فهمین من چی میگم چون صدای نفس کشیدن خونتون رو نمیشنوین اما من میدونم اونا اون کارو میکنن معمولا ظهر ها و بعضی وقتا شبا اما راستشو بخوایین من نمیدونم خونه ها صبح ها نفس میکشن یا نه؟

۱۳۸۸/۰۸/۰۳

عشق و درد


در قسمتی از مستند "آرامش با دیازپام دَه" که در رابطه با زندگی شخصی محسن نامجو ساخته شده نامجو یه شعر می خونه که در واقع نمیدونم میشه اسمشو شعر گذاشت یا نه. همون جوری که خودش تو فیلم میگه این حس که بصورت یه شعر ثبت شده بر میگرده به یک اتمسفر خاص در یک مکان خاص :
این پخش که می کنی عطرت
همین پخش که می کنی - آن نمی دانم نامش-
میان همه خیابان های شهر
پخش که می کنی عطرت

همون جوری که دارید می بینی این کلمات در واقع هیچی نیستن! بیشتر شبیه چند تا جمله بی معنی هستن اما اگر تو اون شرایط قرار بگیری ممکنه اون کلمات ناب ترین حس ممکن باشن مشکل اینجاست که هیچکس نمیتونه دوباره تو اون شرایط قرار بگیره اما خوب میشه یه حدس هایی زد.
برای من در یک مکان خاص و شرایط خاص تر اتفاق جالبی با وزن این شعر افتاد که بصورت زیر ثبت شد:
این رنج که می کشم امشب
همین درد که می کشم - آن نمی دانم نامش-
میان همه استخوان هایم
درد که میکشم امشب

احتمالا حسی که تو اون لحظه نامجو داشته حسی عاشقانه بوده و (مطمئنا) حسی که من تو اون لحظه داشتم مخلوتی از درد (منظورم از درد دردِ کاملا فیزیکی هست چون رو تخت بیمارستان این حس اتفاق افتاده) و انزجار و نفرت از وضعیتم بوده.
من فکر میکنم این دو قطعه شعر رو (یا شاید بهتر بگیم این حس های ثبت شده) که در مکان های متفاوت و توسط دو آدم متفاوت ثبت شده (با جسارت تمام و کسب اجازه غیر حضوری از محسن نامجو) رو میشه مجموعا بهش "عشق و درد" لقب داد
اگر کسی رو میشناسین که در مکان وشرایطی خاص قسمت سومی بر این مجموعه افزود- مثلا مرگ یا شادی- به من خبر بدین.

۱۳۸۸/۰۷/۱۹

ملتفت


تو سالهای 75-74 که هنوز هم داشتن ویدیو جز اسرار خانوادگی محسوب میشد و حمل فیلم های VHS جز در زیر کاپشن متداول نبود خانوداه ما هم یک ویدیو داشت که آپراتورش داییم بود اون موقعه ها که خونه ما دور تر از خونه مادربزرگم اینا بود ما هر جمعه میرفتیم اونجا. تو اون سالها که هنوز دی وی دی ها به زندگی مردم رسوخ نکرده بود مراسم فیلم بینی جزیی از بازدید هفتگی ما محسوب میشد.
چیزی که میخوام اینجا تعریف کنم مربوط به خاطره من از شاهکار های سینمایی نمیشه که تا حالا به همت داییم سکانس های برترشون رو ده ها بار دیدم حتی نمیخوام اینم توضیح بدم که علاقه ام به هنر های تصویری ریشه در این دوران داشته بلکه میخوام از شو هایی که معمولا آخر نوار فیلم ها ضبط میشد بگم !
بعد از اینکه داییم سکانس های مورد علاقه فیلم های مورد علاقه اش رو برای ان اومین بار به خورد ما میداد و دیگه خسته میشد حالا نوبت خاله ها میشد که برن سراغ قسمت های سرگرم کننده آخر فیلم ها! که برای اونها چیزی جز شو های رنگارنگ گوگوش نبود خاله هام همیشه آخر یک نوار رو میدن که یه فیلم از گری کوپر بود که تو ایران به اسم ماجرای نیمروز دوبله شده بود اما اسم اصلیش High Noon بود یه وسترن کلاسیک سیاه سفید درست حسابی که من با تلاش خاله هام سکانس آخرشو صد بار تا حالا دیدم سکانسش اینجوریه که کلانتر شهر کنار یه دلیجان وایستاده و داره به مردم شهر نگاه میکنه(اون موقعه ها از نگاه گری کوپر اینجوری ملتفت شدم که مثل اینکه خیلی بهشون حال داده ومرام گذاشته اما اونا در حقش نامردی کردن) بعد نشان مارشالیشو از رو سینه اش بر میداره و پرت میکنه جلوشون (این صحنه بصورت کلوزآپ گرفته شده بود) و بعد با معشوقش سوار دلیجان میشه و د برو که رفتیم و بعدش هم که "من آمده ام که ناز بنیاد کنم من آمده ام وای وای "
من همیشه حسرت کامل دیدن این فیلمو داشتم تا بفهم چرا کلانتر اونجوری نگاه میکرد تا این که بعد از 16 – 15 سال اون فیلمو کامل دیدم و فهمیدم دلیلش همون چیزی بود که تو بچگی ملتفت شده بودم!

۱۳۸۸/۰۷/۰۹

استاد سُخُن

به جان زنده دلان سعديا که ملک وجود
 نيرزد آن که دلی را زخود بيازاری

۱۳۸۸/۰۷/۰۴

خود سانسوری

شما در حال مشاهده تاسف آورترین چیزه ممکن هستین :
.
.
.
بله من در این پست خودم رو سانسور کردم!


۱۳۸۸/۰۷/۰۳

Jack Skellington

 
But who here
Would ever understand

That the Pumpkin King
with the skeleton grin

Would tire of his crown
lf they only understood

He'd give it all up
.If he only could
---
 برگه چک نویس ریاضی یک زمستان

۱۳۸۸/۰۷/۰۱

آقا نگه دار


آقا نگه دار
آقا نگه دار من همین جا پیاده میشم

داداش نگه دار 
بیشتر از این مزاحم شما نمیشم

۱۳۸۸/۰۶/۲۵

صادق هدايت



من نمیدونم چرا هر وقت از صادق هدایت چيزی میخونم حلقم تلخ میشه.
كوشان جزايری گفت ... چون با حلق تلخ نوشته ......

۱۳۸۸/۰۶/۲۲

18+

سن مجاز برای تماشای گفتگوی خبری امشب شبكه دو سيما
18 سال تمام (با حضور والدين) اعلام شد.
موضوع :بررسی صحت تجاوز به زنان و مردان (!) در زندان كهريزك.

۱۳۸۸/۰۶/۲۱

الكی

به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می
علاج کی کنمت آخرالدوا الکی
       
 ديدی آقا بیت به این زیبایی رو چجوری تفسیر كرد؟
حالا فهمیدی چجوری الكی الكی (!) اعتراف میگیرن ؟
با صدای بلبل و قمری دیگه !
پي نوشت : اَلْكِی به معنای داغ كردن زخم.

۱۳۸۸/۰۶/۱۸

توضيح

با اين توضيح بي فايده شروع ميكنم كه اول مي خواستم توي بلاگفا بنويسم اما چون اصرار عجيب خبر گزاري هاي دولتي درانتشار خبر هشدار بلاگفا مبني بر لزوم وارد شدن ايميل خصوصي (!) توسط كاربرانش رو ديدم تصميم گرفتم كه بيام اينجا بنويسم.
پي نوشت: فكر ميكنم لينك خبر فالس كافي باشه ... كم مونده بود كه تو اخبار ويژه هم نحوه ی بروز رساني اطلاعات شخصي رو آموزش بدن