مبنای اساسی دموكراسی عبارت از این است كه مردم همه در بدست آوردن مناصب دولتی و اداره ی سیاست مملكت مساوی باشند.در نظر اول این امر ، نظام و تشكیلاتی بسیار عالی است ولی عاقبت آن شوم و وخیم است زیرا مردم برای انتخاب بهترین حكمرانان و عقلانی ترین احزاب اطلاعات كافی ندارد "مردم فهم و شعور كافی ندارند و فقط آنچه را كه حكام برای خوش آیند آنها میگویند تكرار میكنند" یا برای اینكه عقیده و مرامی مقبول یا مطرود عامه باشد كافی است كه آن را در یك نمایش عمومی بستایند یا مسخره كننده .در حكومت عامه كشـتی دولت بر روی دریای مضطرب و خروشانـی راه می رود و باد هر نـطق و خطابه ای كافیست كه امواج دریا را برانگیزد و كشتی را از مسیر خود منحرف سازد.افراط در چنین روشی منتهی به استـبداد و حكومت مطلقه میگردد : مردم از تملق و چاپلوسی خوششان می آید و چنان حریص عسل هستند كه بالاخره متـمـلقی پسـت و بی اعتـنـا به امور كه خود را "حامی مـلت" میخواند قدرت عالیه را در دست میگیرد.
این مسئله 400 سال قبل از میلاد مسیح توسط افلاطون مطرح شد و حالا ما به عنوان شاهدی بر صحت این مسئله چگونه میتوانیم از خواندن كلماتی مانند "حكومت مطلقه[فقیه] " و "حامی [نوكر] ملت" شگفت زده نشویم و آه حسرت نكشیم كه چرا در متن رنج آور این مسئله زندگی می كنیم بجای اینكه آن را مطالعه كنیم و اكنون كه با فرض این نوشته و شهادت ما دموكراسی زیر سوال می رود چرا باید روزگار كشوری كه با افیونی جدید به نام "دموكراسی دینی" اداره می شود بهتر از این باشد؟
۱ نظر:
perfecto siniorre
ارسال یک نظر